پریشان

هر دم آیی و روی، بازی است یا مجنون شدی؟

حیله ی نویی به سر داری تو یا افسون شدی؟

دوری از جان من اما بی ملالی، بی ملال

من تکیده گشته ام، انگار تو گلگون شدی

من فراغت داشتم، پرواز می کردم به اوج

یکدم اما آمدی بر بار من افزون شدی

"رنگ رخساره" دهد صد "خبر از سرّ درون"

از پریشانی چرا ای موی من افشون شدی؟

رفتی و بردی دلم را، من پریشانم تو هم...

خون دل شد همرهم، آیا تو هم دلخون شدی؟

"داش مهدی"

مِی

"می خورم می که دگر بار خرابم بکند"

فارغ و راحت و آرام، به خوابم بکند

ساکنم، راحتم این بار ولی می خواهم

عشق تو آمده و بی تب وتابم بکند

من نمی دانم از این عشق شکایت بکنم

یا از آن عقل که هر لحظه عتابم بکند

تا تو دوری ز برم، از ته دل می ترسم

داغ دوری تو محروق و کبابم بکند

من شرابی غیرنابم، منتظر ماندم که عشق

نرم نرمک آمده، خالص و نابم بکند

"داش مهدی"

 

09

با تشکر از محمد طاهری (گوشه ) عزیز

ما که خود شعر شدیم بر لب باران خوردیم

سیلی سرخ که بر گوش خیابان خوردیم

ناجی عشق شدیم در ره پر رنگ فریب

لقمه نانی ز سر زلف پریشان خوردیم

مست و آشوب و زبان باز و سر و پا تقصیر

این فریبیست که از حلقه رندان خوردیم

پدرم سیب بخورد و منم از قافله دور

شیر خامیست که از مادر انسان خوردیم

میروم تا که به آتش بکشم دفترمان

آری این قول دروغی که به قرآن خوردیم

 

08

با تشکر از محمد طاهری (گوشه) عزیز

نفرین به زمین که آب باران خورده ست

نفرین به سگی که نان قرآن خورده ست

پوسیده و رنجور و پریشان شد دل

مثل جسد زنی که باران خورده ست

نفرین به تو که از همه بهتر بودی

مثل قسم کجی که نوع انسان خورده ست

مردانگیم تحفه ی نامردی تو

بدبخت کبوتری که آب زندان خورده ست

ترسیده دلم از لب و خال و دهن تو

مثل کتکی که سگ چوپان خورده ست

آواره ترین کودک انسانم من

مثل کلکی که موج طوفان خورده ست

ای کاش

کاش من هم قطره ای از اشک چشمانت شوم
کاش من هم بخشی از فکر و دل جانت شوم
فکر تو باشد کجا و جای من باشد کجا
کاش میشد دست کم بخشی ز رویایت شوم

«داش مهدی»

سخت میگیری و کردارت به جز اجحاف نیست

میکشی قلبم و می گویی که این اتلاف نیست

من به گفتار تو صد سال است عادت کرده ام

این سخن های تو اما ذره ای انصاف نیست

داش مهدی

تو

رقص گیسویت جنون ذهن و پندار من است

کارهایت منشأ کردار و رفتار من است

نقش تو ثابت شده در قلب من، در جان من

نغمه ات نشأت گه آوا و گفتار من است

روی تو چون ماه و آوازت چونان آواز سرو

چهره ی تو، برترین تصویر افکار من است

دوستت دارم یکی از چشمه های عشق توست

عشق ورزیدن به تو عالی ترین کار من است

 

[داش مهدی]

من دیگر

شاید این قرارِ آخر باشد

شاید این من، من دیگر باشد

شاید این من که اسیرت شده است

روح آن رها و در بند، پیکر باشد

 

"داش مهدی"

حلاج

می روند و میبرندم با خود کاروان ها

هم سو گشته ایم با بی نشان ها

تقدیر من در دام این شب ها اسیر است

آویخته ام آینده را بر ناگهان ها

در چشم عاقلان ما رند و مستیم

خاشاک کجا و کشت زعفران ها؟

سر گشته اند ماهی ها در تنگ دنیا

مثل شهابی گمشده در کهکشان ها

می آویزند عاقبت بر چوبه ی دار

حلاج را با حکم شرع ساربان ها

دارها نمیدانند اما می نویسم

پیغام انا الحق را بر آسمان ها

نی

”بشنو از ني چون حكايت ميكند“/قصه تنهايي ما را روايت ميكند

خسته از شعر و مي و آهنگ آهنگين اه/شاعر از كل جدايي ها شكايت ميكند

شاعران،دنبال كاغذ هاي "شهري" رفته اند/ني هم از وحشي گري دارد جنايت ميكند

از مركب هيچ اخباري نبود/چون كه از تنهاييش "حس حقارت"ميكند

ما كه رفتيم و شما مانديد و آن حس غريب/حسمان بر کارمان دارد دلالت میکند

"داش مهدی"

نرو

رقص موج گیسوانت ، باد می گوید نرو

نقش کوه بیستون ، فرهاد می گوید نرو

خنجر سرباز مست و تیزی ابروی تو

رنگ سرخ پیرهن ، بی داد می گویدنرو

تیر سخت و آب دیده ، ناوک مژگان تو

تیر و خون چشم من ، مرداد می گوید نرو

شب سکوت و من سکوت و حق سکوت

تف بر این بیچارگی، فریاد می گوید نرو

یک هزاران شب گذشت و قصه ای باقی نماند

در شب آخر بخوان ، شهرزاد می گوید نرو

سهمی از عشق

ای دل نگر که اینجا/از عاشقی چه هستی

در مستی مجازی/پنهان کن آنچه هستی

با چشم خود جهان را/بنگر به شور و شوقت

آوا و نغمه ام را/دریاب،دل به ذوقت

نادم شدم به وقتش/پنهان کنم خدا را

من سوی او نگویم/گویم سخن شما را

ای مطرب می آور/از می خوری بپرهیز

بنگر بهشت ما را/از جای خویش برخیز

ای ساقی خوش آواز/ای عیش و نوش و مستی

یاد آور آنچه بودی/حالا ببین چه هستی

من عاشقم تو معشوق/عشقت به فکر من بود

شعر و سرودت ای یار/پایان شعر من بود

شعر شدن

مثل یک بارانی/گاه مانند سرود

با خودم میگویم/عشق اینگونه نبود

لفظ من شعر من است/شعر هایم همه غم

لفظ من غم شده است/مهر و شورم شده کم

چتر من،خانه ی گرم/سقفی از جنس غروب

تو سرآغاز منی/چتر من خانه ی خوب

تو همان آغازی/که سر انجام من است

و من آن روح شدم/که گرفتار تن است

چه جوابی داری؟/ای همه شعر و سرود

پاسخت را بنویس/هیزم و آتش و دود

شعر ها غصه شدند/قصه ها فرصت مرگ

شعر من شد پایان/آمدیم آخر برگ

"داش مهدی"

دو شعر

با سلام

میخوام دو تا از شعرای دیگه دادش عزیزم مهدی بذارم

دادش عزیزم

مطمعنم با استعدادی که داری در آینده نه چندان دور خیلی موفق تر میتونی باشی

تو تازه 13 سال داری و خیلی راه جلوی پاته

تلاش کن، تلاش کن ،تلاش کن

امیدوارم خدا این قدرت و به من بده که بتونم کمکت کنم

و خیلی خوشحالم که مسیر زندگیت مثل داداشت بی راه نیست

خیلی دوستت دارم

کاش بیایی و نمازهای ما را

 

با مِهر خودت صفا ببخشی

 

نیّت و قنوت صبح ما را

 

پر از سخن شفا ببخشی

 

سجده وَ رکوع ظهر و شب هم

 

نتوان که رسد به  فیض آن خوب

 

زیرا که تمام این دعا ها

 

بوده ز سر عذاب و آشوب

 


خداوندا توانمندم تو کردی

 

زفرش دنیوی عرشم تو کردی

 

ز بین مردم دنیای ویران 

 

بلندم کردی و طردم نکردی

 

توانم داده ای دستی بگیرم

 

دلم را من از این هستی بگیرم

 

به لطف یک نماز ظهرو عصری

 

خودم را من ز هر مستی بگیرم

 

نماز صبح وشب هم بس چه زیباست

 

دل ما عاری از درد و بدیهاست

 

همه هوش و دلم جمع نماز است

 

نماز من پلی سوی خوشی هاست

 

07

رفته ای و گفته ای باید فراموشت کنم

گفته ای شمعی و بهتر که خاموشت کنم

 

دوستت دارم یک حرف است و یک فعل و یک کلام

باید این جمله را آویزه ی گوشت کنم

 

آنقدر در کوی تان پرسه زنم تا عاقبت

مست گردی،رام گردی،خام و مدهوشت کنم

 

شهره ی مهمان نوازی گشته ای پس رخصتی

این تن جان خسته را مهمان آغوشت کنم

 

تو همان رقصی که از شعر باران آمدی

باده ی دلدادگان آخر تو را نوشت کنم

 

پس بعید است و بعید است و بعید

بعد از این لحظه ای شاید فراموشت کنم

 

 

06

نمایان گشته بر رخسار تماما رنج و بیماری

نشانم باز در دفتر شکوه رقص خودکاری

 

که شاید یادمان آید گذار چرخ و دوران را

تمام عمر خوبی را که می خوانم*شکوه وقت دلداری*

 

من آن کودک درون جلد یک افسونگر یاغی

گشودم چشم دل یک آن به رنگ ناز رخساری

 

جهانم زیر و رو شد در دم به سان شاه چهل ساله

کشیدم عکس رویت را شبیه نقش قاجاری

 

شروع شد قصه ای تازه شبیه لیلی و مجنون

شبیه عشق یک رعیت، به یک بانوی درباری

 

هر آنکس هر کجا دیدم ،به چشم گرگ غارتگر

بگفت بردار ظرفت را ،لیاقت، تو کجا داری؟

 

ولی آخر چه شد کارم ،چه شد لبخند دلدارم

که سهم تو شده گریه ،تمام کار من زاری

 

حجوم اشک میگوید تمامش کن حکایت را

   همان قصه، همان مردن های تکراری

 

ولی ای کاش برگردد زمین از چرخش و گردش

بمیرم تا بگویی شاید هنوز هم دوستم داری

05

صد ناله و افسوس که تو را یار ندارم

تو بگو باز که شعرم به چه کارم؟

 

صد بوسه ی نشکفته که روی لب من مرد

بشکفت و بهاری شده بر دامن یارم

 

خواهش نروی در جهت باد شمال باز برقصی

آشفته تر از این نکنی صبرم و قرارم!

 

گفتی که برو مرد بیا در وسط جنگ 

بیمار توام جنگ کجا با حال نزارم؟

 

مردم که بمیرم همه دم در قدم تو

باران و لب من ،دست تو و چوبه ی دارم

 

 

 

تولد

ناراحتم

به خاطر روزی که نزدیک و تمام کار من باید سکوت و تماشا باشه.این حتی اگر حق باشه انصاف نیست .

04

گاهی فقط صبر میخواهد

    برای گفتن این حرف تکراری

           که من باز هم دوستت دارم

 

    فقط این زخم کهنه درد دارد

         که من بیش از عشق بازی های قبل

                         اندکی هم بیشتر، دوستت دارم

 

         به قدرت وسعت این حرف مرد می خواهد

                            که آرام در خلوت خویش گویم

                                 که بی شک من هنوز هم دوستت دارم

 

03

بنویسیم به سکوت

شاید این پنجره ها باز شوند

وقتی از حنجره یخ زده ی مرغ سحر خون جاریست

رسم فردا شدن شب را هم

بنویسیم به سکوت

 

02

شکفتیم و دل سپردیم به صفای عشق

شکستیم و دلمان زنده شد به هوای عشق

 

خندیدیم،تب کردیم و گریستیم همه شب تا به سحر

سپردیم امید دل بیمار به شفای عشق

 

آزمودیم و آزموده شدیم در این شکست

نفرین نمی کنم به خدا به جفای عشق  

 

 

گشودم هر کتاب به هر کیش و مذهبی، آمد

بی شک خدا هم راضی است به رضای عشق 

 

 

تقدیر بیگانه بود با مسیر دل....ولی

سپردمت ای همه عشق به خدای عشق

 

مجال سخن نیست دیگر لبخند بهتر است

جان دل صفا دهیم به سکوت صدای عشق 

01

قبول اجباری حکم مشروع شارعان فرهیخته

بر دیوار اتاق ها عکس رهبران خود شیفته

 

حکم ، حکم نهی از منکر ، سوزش اسید

فریاد غیرت،انگشت رو به پایین، عکس گلشیفته

 

مشت نمایندگان بر دهان هم قطار منحرف

تکرار تاریخ ، قصه حلاج و دار آویخته

 

فرار هر روز خس و خاشاک از کویر وطن

اعتراض، آشوب، امثال ستار غرب فریفته

 

خشنود قدر تورم در کشوری نفت خیز

مثل شاعری که شعور از شعرش گریخته

 

تو


هم درد تویی  و هم  درمان  تو

هم عهد تو و شکستن پیمان تو


از تو به خود رسیده ام هم به خدا

هم  قوت  و  کفر  این  ایمان   تو

آشفته


 بگریخته ام از ظاهر و معنا


دلگیرم از این شاید و اما



دل در حسرت وصل وصالش


فکر بیچاره در پی حل معما



جام حاضر و کوزه پر آب است


پس چرا حسرت یک جرعه ی دریا؟



ترسم نرسم تا که به مقصود


چون خشت کج رو به ثریا



بار خدایا نگهم در پی لطفت


تا که چه آید از پس فردا



دل بر کرم و لطف تو بندم


تا طی شود این فاصله ما


زندگی


زندگی

یک کلمه که هر کس برای خودش به یک نحو ترجمه میکنه و این ترجمه سر لوحه اعمالش میشه

خیلیا زندگی و محل گذر میدونن و بعضیا یک زنگ تفریح بعضیا بی ارزش میخوننش بعضیام به خاطرش زندگیشون و میبازن

اما این زندگی برای من یک سفره سفری که مقصدش مرگه مرگی که بعد از اون میتونیم بگیم خوش گذشت؟بد گذشت؟چطور بود و ... همه چی دست خودمونه تو این مسیر چیکار میکنیم چیکارا که باید بکنیم و نمیکنیم و چه کارها که نباید و میکنیم

فقط امیدوارم با سر بلندی به آخر این مسیر برسم و بعدش بگم اوووف چه حالی داد

8 بهمن


من و یک سرو بلند , بخت سیاه , رخت سفید


من و من , منه بی تو , من بی هیچ امید


من و دل , حسرت و آه , چهار سال گذشت


چهار سال گذشت و شعر از هیچ بر هیچ رسید

تکراری


سرد سرد،مثل 8 بهمن

              روزی که نه تو بر زمین ماندی نه دل من در آسمان

چگونه چهار پایی دل آهنین و سرد

دستان گرم تو را خاموش کرد؟

سراسر هقهقم

گوش کن گوش کن

کسی ،جایی در دلم ماندگار شده

میدانم بر نمیگردی

من خواهم آمد

اینبار سوار بر ستاره ها خواهیم بود

دست در دل هم به خنده

میخندیم

تا خود خدا

                                  به یاد محمد عزیزم

شعر ناب

از من چو شمع سوختن، از تو ز عشق گفتن

از من به شب نشینی، از تو به ناز خفتن


از من به عشق چشمت، از تو ز تیغ ابرو

از من بلم ساختن، از تو به ظلم سفتن


از من به خواهش لب، از تو به روی گشتن

از تو به ناز کردن، از من به اشک لطفن


از من نظاره کردن، از تو گذر به برزن

از من غبار بر دل، از تو ز روی رفتن


از تو به خون ریختن آلوده شد خرقه

از من به کنج مسجد، این خرقه را نهفتن

غیرت

همه ی عمر به دنبال تو , این من رسوا


من خیره به ماه و ماه در آب بیدا



سنگ بر آب مزن , گوش به دل ده


این خدا , این تو و این دل شیدا



امروز به لب ,سرخ بکن جام شرابم


چون که دیروز گذشت و نهان است چو فردا



ما به امید وصال آغوش تو سوختیم


نه بیدیم که بلرزیم به هر آتش و سرما



تو آهو و از سر غیرت نگران دل


چون بمیریم نکن شکوه تو بر ما

نگار

سال هاست چهره نهان کردی یارا

 

رخ بنما و بکن بر دل زارم تو مدارا

 

 

سال هاست بر در میکده ها قفل نهادند

 

با قدمت بشکن این گره زهد و ریا را

 

 

چون ساقی تویی و پیمانه از زهر کنی پر

 

هرگز نکنم پرس سبب من ، نگارا

 

 

تو عمق محیطی و منم قطره باران

 

غرق کن این من بی کس،تو و خدارا

 

 

من می طلبم بوسه ز روی چو ماهت

 

شاها مران از در منزل خویش گدارا

 

 

یا رب آن گل که نهان است عیان کن

 

از بنده مفلوک قبول کن دعا را